سعید صادقی

مصاحبه با آقای سعید صادقی، خبرنگار جنگ در مورد حمله شیمیایی به حلبچه


S-Sadeghiسعید صادقی، خبرنگارجنگ و عکاس خبری در طول جنگ تحمیلی (1359-1367) در حال پوشش اخبار مرتبط با این جنگ بود که بمباران شیمیایی حلبچه توسط هواپیماهای جنگنده عراقی را در 25 اسفند 1366 مشاهده کرد. در بیست‌وهشتمین سالگرد این حمله، آقای صادقی در مصاحبه‌ای با موزه صلح تهران، نظراتش را به عنوان یک خبرنگار جنگ و هم‌چنین تجربیاتش را در طی حمله شیمیایی به حلبچه به اشتراک می‌گذارد.


چه انگیزه‌ای باعث شد شما یک خبرنگار جنگ و یک عکاس خبری شوید؟
قبل از شروع جنگ ایران-عراق در سال 1359، من روزنامه نگارِ روزنامه «جمهوری اسلامی» بودم. وقتی هواپیماهای جنگنده عراقی فرودگاه مهرآباد تهران را بمباران کردند، من بسیار تحت‌تاثیر قرار گرفتم و احساسات وطن‌دوستانه‌ام، من را وادار کرد تا به خط مقدمبروم ،و آنچه را که اتفاق می‌افتاد ثبت کنم. من وچند تن از همکارانم با ماشین به سوی خرمشهر راهی شدیم. من جنگ را با گرفتن عکس و ضبط وقایع گذراندم. به گمانم من اولین عکاس در زمان شروع جنگ بودم.

 

لطفاً برای ما بگویید خبرنگار جنگی بودن یعنی چه؟
بسیاری از خبرنگاران جنگی به منطقه درگیریمی‌روند، یک گزارش می‌نویسند و بعد به دفتر روزنامه برمی‌گردند تا آن را چاپ کنند. .اما در مورد من این مساله کمی تفاوت داشت.من در تمام طول سال در مناطق جنگی می‌ماندم و فقط وقتی درگیری‎ها تمام می‌شد و دیگر عملیات مهمی در پیش نبود به تهران برمی‌گشتم.من تمام وقایع جنگ را از جبهه شمال غرب،غرب تا جنوب ثبت کردم.
من احساس می‌کردم بخشی از جنگ هستم و با دوربینم شلیک می‌کنم. من یک سرباز بودم که دوربین داشتم. دوربینم عضوی از بدن من بود. من نه به بسیچ پیوستم و نه به سپاه پاسداران. هیچ آموزش رسمی‌ای برای جنگیدنندیده بودم.اما اسلحه‌ای بر دوش داشتم.من با دوربین و اسلحه‌ام در خط مقدم حاضر می‌شدم.

آیا شما قبل از حلبچه، شاهد حملات شیمیایی دیگری بودید؟
بله، در طول عملیات خیبر در اسفند 1362که به نبرد نیزارها معروف است و در نیزارهای هویزه عراق رخ دادکه در سمت شمال شرقی بصرهقرار دارد. ایران به تدریجپیروز میدان شد، اما این پیروزی برای ما خیلی گران تمام شد. ما موفق به راندن عراقی‌ها از منطقه شدیم اما بیش از 20000 رزمنده را در عملیات از دست دادیم، در حالی که عراقی‌ها تنها 10000 کشته دادند.
اما نتیجه شکست آن‌ها در یک عملیات این بود کهبی‌درنگ با عملی تلافی‌جویانه بر سر رزمندگان ما بمب‌های شیمیایی حاوی گاز خردل می‌ریختند.از سال 1362 به بعد، این شیوه کار آن‌ها بود. دورنمای این حملات شیمیایی واقعاً نیروهای ایرانی را به وحشت می‌انداخت.ترس را می‌شد در چشمان آنان دید.
و این چیزی بود که من در عملیات خیبر شاهدش بودم. من زمان بمباران دور از محل حادثه بودم بنابراین مصدوم نشدم.اما حدود 300 سرباز ایرانی به شدت در معرض \گاز شیمیایی قرار گرفتند. چند بمب در دریاچه نیزار افتاده بود و عمل نکرده بود، بنابراین از آن‌ها عکس گرفتم.
آن‌جا بود که دیدم سلاح شیمیایی چا آثاری دارد: تاول، پوست سوخته‌ای که از بدن سربازان کنده می‌شد. من آنجا شاهد مرگ دردناک و تدریجی چند رزمنده بودم.

لطفاً توضیح می‌دهید که چرا شما در اسفند 1366 در حلبچه بودید؟
سربازان ایرانی در عراق و در نزدیکی شهر حلبچه در حال رزم بودند.من و چند همکار روزنامه‌نگار هم برای ثبت وقایع آنجا رفته بودیم . در 24 اسفند، یک روز قبل از حمله شیمیایی،سربازان ایرانی کنترل حلبچه را در دست داشتند.
بنابراین در صبح 25 اسفند، ما برای گرفتن عکس از مردم حلبچه در شهر بودیم.کار راحتی نبود چون ساکنان بومی آن‌جا از رزمندگان ایرانی می‌ترسیدند و درِ خانه‌هایشان را قفل کرده بودند .حوالی ظهر بود که به حومه شهر رفتیم تا استراحتی کرده و چیزی بخوریم که حمله شیمیایی رخ داد.

 

لطفاً توضیح می‌دهید زمان بمباران شیمیایی چه اتفاقی افتاد؟
خب، ما حدود یک کیلومتر دورتر از مرکز شهر بودیم و می خواستیم ناهار بخوریم.حلبچه آن‌روز شاهد بمباران بود. عراقی‌ها چند بمب صوتی بر سر شهر ریختند. صدا و لرزش ناشی از بمب‌ها، شهر را می‌لرزاند و عراقی‌ها در تمام طول روز و پیش از حمله شیمیایی در حال ریختن این بمب‌‌‌ها بر شهر بودند.
برای همین وقتی دوباره جنگنده‌های عراقی در آسمان شهر به پرواز درآمدند پیش خودمان فکر کردیم دوباره همان بمب‌های صوتی است و اهمیتی ندادیم.اما این‌بار، بعد از بمباران، یک ابر عظیم و سفید رنگظاهر شد. این ابر سپس پایین آمد و روی شهر نشست.
تقریبا همه اهالی شهر در معرض گاز شیمیایی ناشی از این بمباران قرار گرقتند.

 

واکنش شما بعد از حمله شیمیایی چه بود؟
راستش را بخواهید ما آن زمان متوجه نشدیم که این حمله، یک حمله شیمیایی بوده است. یک ساعت بعد یعنی زمانی که به مرکز شهر رسیدیم، تازه دیدیم چه اتفاقی افتاده است.
هر چه به مرکز شهر نزدیکمی‌شدیم خیابان‎ها و کوچه‌ها پر از آدم‌هایی بود که هر طرف افتاده بودند. ما افرادی را دیدیم که براینفس کشیدن به سختی تقلا می‌کردند. بعضی از گوش و دهان و بینی‌شان خون می‌آمد.
بعد، کسانی را دیدیم که مرده و دقیقاً همان‌جایی که در زمان حمله بودند افتاده بودند. زنان، کودکان، مردان، پیرمردان و پیرزنان.
خیلی وحشتناک بود.
سعی کردیم تا می‌توانیم کمکشان کنیم. آن‌ها را جابه‌جا می‌کردیم تا راحت‌تر باشند. سرشان را بالا نگه می‌داشتیم تا بهتر نفس بکشند و خون را از دهان و بینی‌شان پاک می‌کردیم.خاطره چند نفر از قربانی‌ها هرگزاز یادم نمی‌رود؛ خیره نگاهمان می‌کردند و ناتوان از صحبت کردن، با نگاهشان به ما التماس می‌کردند کمکشان کنیم. اما نمی‌دانستیم چه بایدبکنیم.
چند نفری را سوار ماشین کردیم. تمام تلاشمان را می‌کردیم، اما در ساعات اولیه بعد از حمله،کسی از خارج شهر نبود که به ما کمک کند.
بعد از ظهر، حوالی ساعت چهار نیروهای ایرانی برای کمک آمدند. چند هلی‌کوپتر نظامی هم آمدند تا نجات‌یافتگان را به جاهای دیگری مثل خرمشهر منتقل کنند. ما نیز همان روز مدتی بعد منتقل شدیم.

 

به عنوان یک روزنامه‌نگار چگونه وقایع را ثبت کردید؟
ابتدا به عکسبرداری فکر نمی‌کردم. دوربینم را از یاد برده بودم و فقط می‌خواستم به مردم بیچاره کمک کنم.اما بعد از مدتی کاملاً درمانده شده بودم. کاری از دستم برای نجات آن‌ها ساخته نبود. آن زمان بود که فهمیدم تنها کاری که می‌توانم بکنم عکسبرداری است تا آنچه اتفاق افتاده در تاریخ ثبت شود و مردم حقیقت آن‌چه در حلبچه روی داد را بدانند.
بعد از بمباران،بسیاری از مردم فکر می‌کردند ایران به حلبچه حمله شیمیایی کرده است. غربی‌ها باور نمی‌کردند صدام حسین بر سر مردم خودش بمب شیمیایی انداخته باشد. حتی طارق عزیز در تلویزیون عراق، ایران را متهم به حمله شیمیایی کرد.
عکس‌های من و کار همکارانم نشان داد که این مساله حقیقت ندارد. من حس کردم باید روی مرگی که مردم حلبچه تجربه کردند، تمرکز می‌کردم.این یک فاجعه انسانی بود و من باید آنرا ثبت می‌کردم تا جهانیان ببینند.
به یاد می‌آورم از دیدن زنانی که نوزادان خود را در آغوش کشیده بودند و مادرانی که سعی در محافظت از کودکانشان داشتند به وحشت افتاده بودم. همگی مرده بودند. مردم، خارج از ایرانی و عراقنیز باید این وحشت را می‌دیدند.

 

وقتی امروز به حمله شیمیایی حلبچه می‌اندیشید، چه به ذهنتان خطور می‌کند؟
افسوس می‌خورم چرا عکس‌های بیشتری از مردم در حال مرگ نگرفتم. من در هر حال نمی‌توانستم به آن‌ها کمکی بکنم، آن‌ها زنده نمی‌ماندند.کاری که برای بشریت از من ساخته بودگرفتن عکس‌های بیشتر بود تا بتوانم آن‌چه واقعاً در آن روز اتفاق افتاد، نشان بدهم.
بعضی از مردم موفق شدند به سمت کوه‌ها بگریزند و من از این نجات‌یافتگان عکس گرفتم.
اما من با مشاهده این فجایع دردناک، نظری متفاوت نسبت به جنگ دارم.جنگ بهترین وسیله برای خوار شدن انسان‌هاست. جنگ چیزی جز تاریکی و رذالت برای دنیا نداشته است. خبری از خوبی یا روشنی در جنگ نیست.
هدف من از گرفتن عکس، نشان دادن جنبه انسانیجنگ بود. تاریکی، داستان واقعی جنگ است.
باور دارم مهم‌ترین کاریکه باید انجام دهیم کمک به انسانیت از راه مهربانی و اخلاق‌مداری است. این تنها راه تغییر جهان است.

سعید صادقی روزنامه‌نگار و عکاس خبرنگار، در سال 1333 در تبریز متولد شد. عکس‌هایی که او گرفته در کتاب‌های زیادی منتشر شده و در نمایشگاه های زیادی در معرض تماشا قرار گرفته است.او در حال حاضر روی پروژه ای کار می‌کند که در آن سوژه‌های عکس‌های قدیمی خود در زمان جنگ تحمیلی را پیدا می‌کند و ترکیبی از عکس‌های قدیمی و جدید را می‌گیرد.

 


عکس‌های حلبچه، اسفند 1366
عکاس: آقای سعید صادقی، خبرنگار جنگ


1- پسر جوان در کنار کامیون زنده است. اما از کامیونی بالا رفته است که اجساد را برای خاکسپاری در گورهای دسته جمعی به حومه شهر می‌برد. نیروهای ایرانی، حلبچه را در روزهای گذشته در اختیار گرفته بودند و اهالی شهر از آنان و رفتاری که ممکن بود ایرانیان با آن‌ها انجام دهند می‌ترسیدند. در بحبوحه بعد از حمله شیمیایی کسی دقیقاً نمی‌دانست این جنایت را چه کسی مرتکب شده است. مردم حلبچه در آن زمان نمی‌دانستند که دولت خودشان به دستور صدام حسین شهر را بمباران شیمیایی کرده است. تمامی اعضای خانواده این پسر جوان در حمله شیمیایی از بین رفتند. خاله او به او گفته بود: «اگر نیروهای ایرانی پیدایت کنند، تو را می‌کشند.» او بود که به این پسر جوان یاد داده بود خودش را بین اجساد، پشت کامیون مخفی کند .

S-Sadeghi-1

 


2- زنی که در عکس میبینید خاله پسر جوان است که در عکس(1) درباره‌اش گفته شد.مردم حلبچه به شدت از نیروهای ایرانی که شهر را در دست داشتند می‌ترسیدند .

S-Sadeghi-2

 

3- عکس‌های کامیونی که اجساد را برای خاکسپاری به خارج از شهر حمل می‌کرد .

S-Sadeghi-3

 

4- عکس از همان کامیون حامل اجساد،که از بالا گرفته شده است .

S-Sadeghi-4


5- مردم حلبچه بعد از حمله در جست‌وجوی آب بودند. این جنازه‌ها، کسانی هستند که سعی می‌کردند آبی برای نوشیدن پیدا کنند. مردم در حالی که در حال فرار بودند در خیابان‌ها جان باختند.

S-Sadeghi-5

 

6- مردم حلبچه سرگردان به دنبال آب

S-Sadeghi-6

 

7- مردم حلبچه که بعد از انفجار بمب‌های صوتی که پیش از حمله شیمیایی رخ داد در حال فرار بودند.

S-Sadeghi-7

 

8- مردم حلبچه که در حال گریختن از بمب‌های صوتی صبح آن روز بودند. آن‌ها به سمت مناطق اطراف گریختند و در غارها پنهان شدند. آقای صادقی پسر کوچکی که در این عکس دیده می‌شود را مدتی پیش، یعنی در نوروز 1395 که به حلبچه رفته بود پیدا کرد. او عکسی از این مرد در حالی که این عکس را نگه داشته است گرفت.

S-Sadeghi-8

9- این عکس در نوروز 1395 در حلبچه گرفته شده است. این مرد به خودش زمانی که پسربچه کودکی بوده است اشاره می‌کند.

S-Sadeghi-9

 

10- سربازان ایرانی که با هلی‌کوپتر برای کمک به مردم حلبچه آمدند. سربازی که نوزاد را در آغوش دارد، مدتی بعد در جنگ کشته شد. آقای صادقی مادر ایت سرباز را بعد از جنگ پیدا کرد و این مادر بود که به آقای صادقی خیر شهادت پسرش را داد.

S-Sadeghi-10

 

11- نجات مردم حلبچه با هلی‌کوپتر نیروهای ایرانی. نجات‌یافتگان به شهر خرمشهر و اطراف آن فرستاده شدند.

S-Sadeghi-11

 

12- مردم محلی در حال فرار از شهر. این مردم، دو گروه متفاوت بودند .عده ای که به سمت مرز ایران می گریختند و گروهی که بیش‌تر به سمت خاک عراق می‌رفتند. مرد داخل این عکس رادیویی داشت تا به اخبار عراقی گوش کند.

S-Sadeghi-12

 

13- یک کودک و یک بزرگسال که در خیابان یافت شدند. یکی از همکاران آقای صادقی پتویی را روی جسد کشیده است تا کرامت فرد از دنیا رفته حفظ شود.

S-Sadeghi-13

 

14- این عکس حدود ساعت نه یا ده صبحوقتی که آقای صادقی و همکارش در شهر در حال گشت زدن بودند گرفته شده است، یعنی قبل از حمله شیمیایی.حمله شیمیایی حدود ظهر رخ داد.

S-Sadeghi-14

 

15- عکس از یک خانواده که همگی در حال انجام کار روزانه جان سپرده‌اند.

S-Sadeghi-15

 

16- رودخانه دربنده –عملیات نجات

S-Sadeghi-16

 

17- نیروهای ایرانی در حال کمک به مردم حلبچه در خارج از شهر بعد از حمله هستند. هلیکوپترهای به جابه‌جایی مردم کمک کردند.

S-Sadeghi-17

 

18- آقای ناطقی، روز نامه‌نگار واز همکاران آقای صادقی می‌خواهد ببیند آیا این دختر هنوز زنده است یا خیر. تا آن لحظه دختر هنوز نفس می‌کشید.

S-Sadeghi-18

 

19- یک زن اهل حلبچه

S-Sadeghi-19

 

20- مغازه‌ای که به خاطر بمبارانِ قبل از حمله شیمیایی رها شده است.

S-Sadeghi-20

 

21- کودکانی که بعد از حمله شیمیایی جان سپرده‌اند.

S-Sadeghi-21

 

22- سرباز ایرانی و راننده کامیون در حال انتقال اجساد به پشت کامیون برای به خاک سپردن هستند. اجساد خارج از شهر جمع شده و سپس در گورهای دسته جمعی به خاک سپرده شدند . وقتی برای قرار دادن آن‌ها در قبرهای انفرادی نبود. حدود 5000 نفر آن روز در حلبچه جان باختند.

S-Sadeghi-22

 

23- کسانی که آن روز جان سالم به در بردند. بسیاری از آنان به ایران یا عراق گریختند. آن‌ها به حلبچه بازنگشتند.

S-Sadeghi-23

 

24- سربازها در حال بلند کردن کودکی مرده.

S-Sadeghi-24

 

25- کودکان حلبچه در انتظار هلیکوپترهای ایرانی.سربازان ایرانی به آن‌ها بادکنک‌ دادند تا بازی کنند.

S-Sadeghi-25

 

26- عکسی که قبل از حمله شیمیایی گرفته شده.

S-Sadeghi-26

 

27- هلیکوپترهای ایرانی و سربازان در حال نجات مردم حلبچه.

S-Sadeghi-27

 

28- گورستان یادبود در حلبچه در حال حاضر.

S-Sadeghi-28

 

29- کامیون حمل اجساد که امروز در موزه حلبچه نگهداری می‌شود.

S-Sadeghi-29

 

30- یک پدر و کودکش که از خفگی جان سپردند.

S-Sadeghi-30

 

 

 

مصاحبه با آقای سعید صادقی در موزه صلح تهران،به تاریخ 15 خرداد 1394
نویسنده: الیزابت لوییس
ترجمه انگلیسی به فارسی: فرحناز عطاریان